مسافر ( هرچی بخوای گیر میاری)
درباره وبلاگ


این وبلاگ تنها برای سرگرمی بوده و هیچگونه جنبه ی سیاسی ندارد
آخرین مطالب
نويسندگان
15 آبان 1389برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : مسافر

بچه دار شدن آرايشگر

 
 
 

در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي‌كرد كه سالها بچه‌دار نمي‌شد. او

 

نذر كرد كه اگر بچه‌دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان

 

اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد!

 
 
 
 
 
 
 

 

 

روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد

 

خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر

 

خواست مغازه‌اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر

 

از طرف قناد دم در بود.

 

 

 

روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند،

 

آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش

 

را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم

 

در بود.

 

 

روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به

او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.

 

حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه

منظره‌اي روبرو شد؟

فكركنيد. شما هم يك ايراني هستيد.

.

.

.

.

چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي‌زدند كه پس چرا اين مردك حمال الاغ مغازه‌اش را باز نميكنه ....

میتوان راحت از این دنیای فانی دل گسست

میتوان چشم را بر این دنیای بی مقدار بست

  میتوان در آن جهان در انتظار تو نشست

                  آری ای زیبای من

              ای حسرت فردای من

میتوان با عشق تو از جاده های شب گذشت

 میتوان جای غمت با یاد تو همخانه گشت

میتوان مانند مجنون سر نهاد بر کوه و دشت

                میتوان ای جان من

                  ای نیمه پنهان من

14 آبان 1389برچسب:, :: 18:18 :: نويسنده : مسافر

سرویس لوکس بلاگ بعد از 1 سال فعالیت بی عیب و نقص اکنون قدرتمند ترین و پر امکانات ترین سیستم ارائه وبلاگ در بین تمامی دیگر سرویس های ارائه وبلاگ است.
یکی از دیگر ویژگی های اضافه شده به لوکس بلاگ امکان ارسال مطلب توسط اعضای وبلاگ شماست.به این صورت افرادی که عضو وبلاگ شما میشوند میتوانند با ورود به صفحه پروفایل خود با کلیک بر روی ارسال مطلب.مطالب خود را برای شما ارسال کنند.بعد از ارسال مطلب توسط انان مطلب مورد نظر در مدیریت شما با وضعیت ثبت موقت و عدم نمایش در وبلاگ ظاهر خواهد شد.شما میتوانید مطلب مورد نظر را در قسمت ویرایش مطالب قبلی به وضعیت نمایش در وبلاگ در اورید و به این صورت ان را تایید کنید. و یا اینکه مطلب را به راحتی حذف نمایید.به این صورت شما یک وب سایت دارید با بیشمار نویسنده و اینگونه همه اعضای وبلاگ شما میتوانند در ارسال مطلب و پر بار کردن وبلاگ شما تلاش نماییند.پس اعضای خود را تشویق به ارسال مطالب کنید تا نویسندگی وبلاگ فقط به دوش شما نباشد.
ما با تلاش فراوان و ارائه خدمات کاملا رایگان دیین خود را ادا کردیم.اکنون انتظار کوچکی از شما دوست گرامی داریم و میخواهیم ما را با کمک خود در این راه یاری نمایید.از شما دوست گرامی خواهشمندیم لوکس بلاگ و امکانات آن را به همه دوستان خود معرفی نمایید.ما را توسط ارسال پیام در یاهو مسنجر خود برای لیست دوستانتان به همه معرفی کنید و از ده نفر از دوستان اینترنتی خود دعوت نمایید به لوکس بلاگ بپیوندند تا با کمک هم جامعه مجازی پرشوری را ایجاد نماییم.با تشکر از توجه شما.لحظات خوبی را با لوکس بلاگ برای شما ارزومندیم.
 

13 آبان 1389برچسب:, :: 11:4 :: نويسنده : مسافر

یک گروه از دانشمندان پنج میمون را در قفسی گذاشتند و در وسط قفس یک نردبان که بالای آن مقداری موز گذاشته شده بود قرار دادند

هربار که میمونی از نردبان بالا رفت، دانشمندان میمون های دیگر را با دوش آب سرد خیس کردند.

پس از مدتی، هر میمون که از نردبان بالا رفت میمون های دیگر میمونی را که از نردبان بالا رفته بود را کتک زدند.

پس از مدتی، هیچ میمونی دیگر جرات اینکه از نردبان بالا رود را نداشت، گرچه وسوسه او بسیار عمیق بود.

دانشمندان تصمیم میگیرند یکی از میمون ها را با میمون جدیدی عوض کنند. میمون تازه اولین کاری که می کند برای بدست آوردن موز از نردبان بالا می رود. ولی میمون ها دیگر او را محکم کتک می زنند

پس از چند بار کتک خوردن، میمون تازه وارد فرا می گیرد که نبایستی از نردبام بالا برود، اما هرگز نمیداند چرا.

میمون دوم جایگزین می شود و همان وضع ادامه می یابد. میمون اول هم در کتک زدن میمون دوم همکاری می کند. میمون سوم جایگزین می شود و همان وضع کتک زدن ادامه میابد. میمون چهارم جایگزین می شود و همچنان کتک زدن هر میمونی که از نردبان بالا می رود ادامه دارد. میمون پنجم هم جایگزین می شود و کتک زدن و کتک خوردن همچنان ادامی میابد.

حالا آنچه مانده میمون های جدیدی هستند که حتا هیچکدامشان دوش آب سرد را هرگز تجربه نکرده اند، ولی همچنان هر میمونی که از نردبان بالا می رود را کتک می زنند.

اگر ممکن بود از میمون ها پرسش شود چرا آنانی را که از نردبان بالا میروند را کتک می زنند، مطمئن باشید جواب می توانست این باشد...

”من نمیدانم – این روش کاری است که در اینجا مرسوم است“

آیا این بنظر شما مانوس و خودمانی نیست؟؟

این دست یافت فراغت را که این موضوع را با دیگران شریک بشوید از دست ندهید، زیرا ممکن است آنها هم از خودشان بپرسند چرا ما به آن کار هائی که می کنیم ادامه می دهیم، اگر راه دیگری در آن بیرون وجود دارد که عاقلانه تر است!!؟

 

« آلبرت انیشتن:

فقط دو چیز، بیکران است: کهکشان و حماقت انسان، البته درمورد اولی مطمئن نیستم !»

13 آبان 1389برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : مسافر

گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.

حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.

او به شهر رفته

و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات

جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست

چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .

کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند

چون او با پتروس چت می کرد.

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.

پتروس دید که سد سوراخ شده

اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.

او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.

پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت

با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .

ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .

ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .

کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.

خانه مثل همیشه سوت و کور بود .

الان چند سالی است که

کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد

او حتی مهمان خوانده هم ندارد.

او حوصله ی مهمان ندارد.

او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید

چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد

به همین دلیل است که دیگر

در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد

 



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 1465
بازدید کل : 30814
تعداد مطالب : 136
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1



Alternative content